لج نکن با من
خودت میدونی چقد دوست دارم
تو این آسمون تاریک تویی تنها ستارم
میشنوی یا نه من که تنهام تویی کس و کارم
اگه نباشی حتی یه روزم پیشم خودم میکنم راحت
آخه کجایی تو بی رحم
نیستی انگار یه غم بزرگی توی سینم
دارم دیوونه میشم
بگو تکلیف اون همه خاطرهامون شد چی پس
تو که قدرمو نمی دونی
رفتی با یه غریبه حالا بهم بگو میزونی
کنارتم دوباره عکساتو میبینم میریزم اشک
وقتی تو با اون بیرونی
من که همه خاطر هاتو یادم هست
مرور میشن وقتی تاریکه شب
با رفتارات بد جور دلم شکست
بعیده یه بار دیگه عاشق بشم
آخه کجایی تو بی رحم
نیستی انگار یه غم بزرگی توی سینم
دارم دیوونه میشم
بگو تکلیف اون همه خاطرهامون شد چی پس
زکی شمس
بی رحم