من همان ابرم که از بس بغض دارد در دلش
حجمه سنگین او بر روی ماه افتاده است
آنچنان بیگانه گشتم با خودم که مدتی است
سایه ام پشت سر مردم به راه افتاده است
قاب عکسی را تصور کن که طرح چهره اش
در گذار عمر از برج نگاه افتاده است
ماه شب تارم
ای صبر و قرارم
تو از این خانه مرو
با من تو بمان
بر خانه بتاب
شب من را سحری
وصال علوی
ماه