یه دختر بچه ی تنها
داره میلرزه از سرما
یه عالم فال توی دستش
میون نور ماشینا
تمام شیشه ها بالا
کسی اونو نمیبینه
دیگه طاقت نمیاره,نه طاقت نمیاره
میره یه گوشه میشینه
از این مردم که رد میشم
کسی اینو نمیدونه
که تا فالارو نفروشه
نمیتونه بره خونه
چقد بیزاره از بارون
از این شبای طوفانی
از این شهرو از این مردم
خیابونای طولانی
برای اخرین دفعه
میاد مابین ماشینا
جه صبر و طاقتی داره
یه دختر بچه تو سرما
صدای ترمز ماشین
صدای جیغ یک دختر
شب بارونی و غمگین
شبی که شد شب اخر....