خوشم به اینکه
زنجیری به پام نی
منو گیج نکرده سنگینی بازی
عشق منو کشیده
تا اینجاش هم رفیق
ولی کمالو ندیدم
تضمینی به راه نی
عارفِ ترسو منو به وجد نیورد
با اینکه توو همه
زندگی هاش کلمه کم نیورد
حاکم قبلیتون همه
چیو خوب میدونست
که تفکر و مالتونو
به جیب میزنه با تناقض
تو توو این تراکم
حیرونِ بی تعادل
اهالی قبیله پیچ
مهره این جهانو
پای ورق پُر از
غلطِ زندگیت دیدی
وقتی دیگه ندیدی
رشدِ پیچکا رو
پیچیدن بهارو واسمون دلِ بهمن
نه زمین پُر از خون
آسمون گِله نکرد
ولی بچه های
خونِ به جبر زنده رو
این حکم پُر از غلط
به کارشون گره نزد
منم یکی از اون بچه هام
مثلِ همه
جبرو دیده انتهاشو
مثِ همه
پاشو رفیقِ هم سلولی پاشو
یکی باید بیرون بکِشه
این ترکشا رو
هنوزم تهِ انبار شاید
چند تا سر پُر
چند تا خوشه گندم، یادگارِ پدر
بود، چند تا قلم روی ورق
از کلمات یه جنس آزادی تووی
شام دگر بود
سحری روشن، تبر و چکمه
نه برف حریفه نه فرشته ی مرگت
نه دیوِ پای بر گلو، هنوز
این شهر منتصب به مرد پیر
و راهی به بهار میبینم
پشتِ قفس امیدمون
زوزه های محبت هو میکِشن
هنوز یادشونه شهرِ دورو
کم پیدایِ پشتِ ابرِ دودو
خیابونای تنهاییش، توو پاییزش
مرگ شد بلوغِ اندوه، پیرمرد
دیگه نمیریزن برگای تیره تر
سفید نپوش که
درد داره کینه بذار
هر چی خائنه رو ابرا بشینه
ما اَ روئیدنِ توو
بارونِ خون نمیترسیم
ما توو خرابه ی
خاکِ خیالمون هم
گوش به حرفِ قانون نمیکردیم
دیدیم اون روی نفسو
که دشمنی پخش
نمیکرد توو هوا
دیدیم * میکنن شوهرا
میز تحویل نمیدن روئسا
دیدیم رعیتیم و توو گل
دیدیم هر کسی میتونه
یه باری به دوش بکِشه
یه تیکه از قلبِ عاشقا رو کَنده
آدرسشونو میاره گوگل
خلاف کارای اصلی رو
میشناسن همه
ولی هنوز ازشون
مطالبه میکنن حق
با این وضع بهتره
باقیِ حرفا رو بذارم جلو در
تس
پیچک