شاه من ماه من رحمتی به حال زارم
بفکن از روی خود روشنی به شام تارم
آخرین نگارم بی فغان و زارم
چشم ژاله بارم را
ای گل زندگی بیش از این مکن تو خارم
گریه تا کی ناله تا چند
سوزدم دل و کارم شده مشکل
دود آهن بسته راهم
چون رسم به ماهم
یار جانی من اگر نماید نگاهی
نماید از شفقت نگاهی به ماهی
از شب غم من آن مه زدایت سیاهی
عمر من از غم شد طی
صبر و تحمل تا کی
خون شد دل
بت جانا تو مرنجان دل پژمان
ز ستم به خدنگ وفا
شاه من ماه من رحمتی به حال زارم
یار جانی من اگر نماید نگاهی
نماید از شفقت نگاهی به ماهی
از شب غم من آن مه زدایت سیاهی
عمر من از غم شد طی
صبر و تحمل تا کی
خون شد دل
بت جانا تو مرنجان دل پژمان
ز ستم به خدنگ وفا
شاه من ماه من رحمتی به حال زارم
تارا تیبا
شاه من ماه من