تا حالا به افق خیره شدی
به عمود چی الکی
شبی سرد تر از سرمای روسی
غمگین تر از اشکایی شور
بدن بی بال و در بندِ روحی
که عازمه به پروازی شوم
هر چه دارد ز دنیا به دوشش
سنگین ترین سوال اما توی سر
که گناهش از اول چه بوده است
چرا اوضاع این گونه است
نمیداند خانه اش کجاست
نمیداند خانه اش کجاست
نمیداند خانه اش کجاست
نمیداند خانه اش کجاست
او که کاری به کاری ندارد
نمیداند دنیا مال کیست
سرش در لاک خود و کار خویش است
تنها مهارتش عاشقیست
بهش گفتن زندگی نبرده
اون فقط باید بشه برنده برنده
ولی اون مهمتر از رخ عقاب داره دل پرنده پرنده
نمیداند خانه اش کجاست
نمیداند خانه اش کجاست
نمیداند خانه اش کجاست
نمیداند خانه اش کجاست
گویند دیارش هرگز نیست جا برای خواندن
ولی دلش ز رفتن سیر و نیست نا برای ماندن
برای ماندن
نمیداند خانه اش کجاست
نمیداند خانه اش کجاست
نمیداند خانه اش کجاست
نمیداند خانه اش کجاست
شوبین
دگران
تهم و شبین دگران
شور