روز مرگم بالهای بسته ام را وا کنید
لفظ آزادی به گوشم نم نمک نجوا کنید
پیکرم را دوستان با اشک شبنم تر کنید
زندگی را لابه لای جانمازم تا کنید
در دل تقدیر من یخ بسته بغض لعنتی
بغضهای کال را با هق هقی رسوا کنید
خاک بر زخم دلم ریزید و دردم کم کنید
راحتم از دست این غمهای جان فرسا کنید
قاصدک را با خبر از حالو احوالم کنید
رهسپار ش با منو هجر پرستوها کنید
میبرم یک سینه ی پر عشق باخود از زمین
روح بی تاب مرا در این سفر شیدا کنید
گم شد از اشکم تمام واژه های دفترم
بین هر خط می شود بازم مرا پیدا کنید
لابه لای شعرهایم رازها پنهان شده
با نگاهی گاه گاهی باز یاد ما کنید
جان چه خوش آرام میگیرد در آغوش خدا
قطره ای هستم مرا غرقِ دلِ دریا کنید
بر مزارم ریسه افروزید همچون چهل چراغ
خنده بر لب محفلم را شادُ بزم آرا کنید
سروش یکتا
تقدیر