من در هواى ابرى
و بارانى حال تو بودم
من در خیال خام خود
در وهم خود مال تو بودم
من رفتنت را از صداى باد
و باران ها شنیدم
تو رفته اى و بعد تو
از زندگى خیرى ندیدم
من درد خود را پیش هر کس
پیش نامحرم نگفتم
با اینکه حرفاى زیادى
از غریبه ها شنفتم
من زخم خود را بعد تو
در چشم مردم وا نکردم
چون مرهمى از هیچکس
در شهر خود پیدا نکردم
من آن درمانده بودم
از عشق جا مانده بودم
مرا بگذار و بگذر
به غم بسپار و بگذر
مرا که سایه اى نیست
دگر گلابه اى نیست
مرا بگذار و بگذر
به غم بسپار و بگذر
مرا به خود رساندى
چگونه باورم شود
که رفته اى نمانده اى برو
غمى به دل نشاندى
چگونه از تو بگذرم
مرا به غم کشانده اى برو
من آن درمانده بودم
از عشق جا مانده بودم
مرا بگذار و بگذر
به غم بسپار و بگذر
مرا که سایه اى نیست
دگر گلابه اى نیست
مرا بگذار و بگذر
به غم بسپار و بگذر