زمستونشو از بهار بیشتر دوست داره
باغبونی که دیده از گلهاش نامهربونی
یه جوری قصه خورده که
صدای گریههاش مشهوره شهره
ولی با گلها قهره
یه باغبون خسته از چهار فصل زمونه
میخواد باغو بسازه اما میترسه نتونه
میدونه خیلی وقته
افتاده آتیش به جونه
گلهای باغ این دور زمونه
امون از اون باغی که آسمونش
دلش گرفته مثل باغبونش
امون از اون گلی که خار و تیغش
زده به زخم به بهترین رفیقش
چه ساده دل برید از عشق و باغش باغبونی
که دید از غنچههاش نامهربونی
چه شبها بین دستهاش گل اینها کرد
ولی کی بهش وفا کرد
یه باغبون خسته از چهار فصل زمونه
میخواد باغو بسازه اما میترسه نتونه
میدونه خیلی وقته
افتاده آتیش به جونه
گلهای باغ این دور زمونه
امون از اون باغی که آسمونش
دلش گرفته مثل باغبونش
امون از اون گلی که خار و تیغش
زده به زخم به بهترین رفیقش
شهرام شکوهی
باغبون