در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
سپیده جندقی
شیدایی