دل بردى، از دل كرانه مكن
در قتلم مستى بهانه مكن
بر تير صيقل نشان رقيب
جان را نشانه مكن
با خونم بازى در چنگ اى حبيب
همچون زمانه مكن
تا به كى روى تو در حجاب
تو مهى مه ندارد نقاب
اى به جهان ماه رخسارت
مانده نهان زير ابر آفتاب
رخ تازه تا به كى پوشى
نبود روى نكو در حجاب
اگرم،نفسى بنشانى چه شود
نگرد به گدايى گر شاهى چه شود
گر برانى يا بخوانى اى نگار دلنوازم
جز به مهرت در جهان دل نبازم
زآتش عشقت چون شمع در سوز و سازم