باران زد بیوقفه
به روی سقف تنهایی
چترم را وا کردم
تو زیر باران میآیی
خیالت میبرد هر شب مرا
آن سوی شیدایی
نگاهت میکشد قلب مرا
در قاب تنهایی
در قاب تنهایی
در رگهای تنم نبضت مانده هنوز
بیتابم شب و روز آرامش من
میخواهی که مرا در آتش ببری
بر من کن نظری ای خواهش من
خیالت میبرد هر شب مرا
آن سوی شیدایی
نگاهت میکِشد قلب مرا
در قاب تنهایی
سالار عقیلی
آن سوی شیدایی