دوباره بارید از آسمون شهر برف
زوده ولی پاییز نیومده در رفت
میان پایین از بالا دونه های برف
الهی شكر همه چی روبراهه من
همون که روزی بود
اونقدی که روزی بود
راضی بود ، بسش بود
دنیا توی دستش بود
زیر پاش لغزش شد
دنیاش بی ارزش شد
طرد شد ، سرد شد
توی مشکل غرق شد
شدش یه مَرد مُرده بین زنده ها
همیشه تك و تنها دور از اجتماع
دیر اومد و زود رفت
غرورش رو خُرد كرد
امروز و فرداهاش از دیروزش پوچ تر
تكوندم شونه هامو
اشک روی گونه هامو
واسادم رو جفت پاهام و
زیر پرچم خدام و
كندم کلاً از همه
این آدمای مسخره
حتی شهرم پر تنش
هر روزش یه جور مسئله
همینه ساز زندگی و غم
با مسیر تارش
میمونه با من
با پای پیاده
يه نگا بنداز توي شب
چراغا روشنن توي شهر
همه چي قشنگه اما از اين بالا
مثل بارونه، زير چتر
حس شاعرانه ندارم، اصلا
يك از خودم، دو از اين آدما خستم
که قفل میشن رو شعرای فیریکیه فروغ و
تلخی حقیقت و شیرینی دروغ
همه گـُمن و يه جوري نقشن
يا بُکُنن، يا تو فاز پايين و پرچم
يه سري تو همين رنگا مي ميرن
يه سري تو نخ جيب و نتيجه چند چند
حرفام نقده ، نسيه ني
تو گوش خريدار بيار، من مسير و قیر
تنها باش چون واست مفيده
مثه من، يكي كه سايه اش سفيده
همینه ساز زندگی و غم
با مسیر تارش
میمونه با من
با پای پیاده
حصین و صادق
تنهایی