گفتم ای عاشق پنهان شده در تنهایی
صبر کن صبر اگر فاصله بین من و توست
که از افسانهی من
به جهان تو و افسانهی تو راهی نیست
گفتم از صبر از این آتش دلتنگی تو
چه به جا میماند
دشت افسردهای از خاکستر
که به دریا ریزم
با توام ای عاشق
من به جام می اگر رو کردم
به سکوت و شب و تنهایی اگر خو کردم
غم عشق تو پریشانم کرد
شبحی شد غم تو از همه پنهانم کرد
من پی عطر تو در کوی تو سرگردانم
رد پای تو همین جاست خودم میدانم
و نفسهای تو در باغچهی ما پیداست
من ولی گمشده در افسونم
من همان مجنونم
من و تو با غم تنهایی خود تنهاییم
که غم از شادی ما باز وفادارتر است
وصل ما دور ولی غربتمان نزدیک است
غم ما از خود ما با من و تو یارتر است
رزیتا و صابر
تمنا