عشقم به تو ای جان جهانم که عیان است
چه حاجت به بیان است
عشقت به من انگار کمی در نوسان است
چه حاجت به بیان است
آسوده نگردد دل من چون نگران است
چه حاجت به بیان است
وقتی که تو میدانی هم من که چنان است
چه حاجت به بیان است
مهرت افزون کن
بر دل و جانم
هر چه خواهی تو
بی گمان آنم
گر دلم بردی
بی چک و چانه
چون مرا کردی
مست و دیوانه
مهرت افزون کن
بر دل و جانم
هر چه خواهی تو
بی گمان آنم
گر دلم بردی
بی چک و چانه
چون مرا کردی
مست و دیوانه
ای وای که دلدادگی نرخش چه گران است
چه حاجت به بیان است
این حس دل آشوبه و تشویش نشان است
چه حاجت به بیان است
اما چه کنم عشق نباشد خفقان است
چه حاجت به بیان است
در محضر یار هر دم آرامش جان است
چه حاجت به بیان است
مهرت افزون کن
بر دل و جانم
هر چه خواهی تو
بی گمان آنم
گر دلم بردی
بی چک و چانه
چون مرا کردی
مست و دیوانه
مهرت افزون کن
بر دل و جانم
هر چه خواهی تو
بی گمان آنم
گر دلم بردی
بی چک و چانه
چون مرا کردی
مست و دیوانه
مهرت افزون کن
بر دل و جانم
هر چه خواهی تو
بی گمان آنم
گر دلم بردی
بی چک و چانه
چون مرا کردی
مست و دیوانه
رویا دلارا
جان جهان