اون که یکسال پشت هم ممتد
بی دلیل و بهونه خیلی بد
زنگ آخر منو کتک میزد
من باهاش کار دارم این روزا…
اونکه چند سال رو همین گُردم
کیفشو تا کلاس میبردم
جاش ته بستنیشو میخوردم
من باهاش کار دارم این روزا…
ناظمی رو که دید باهوشم
گفت یه روز این چیه که میپوشم
جلو دنیا گذاشت تو گوشم
من باهاش کار دارم این روزا…
زن صابخونمون که ماشین داشت
تو دل ما چه حسرتی می کاشت
مادرم ابروهاشو برمیداشت
من باهاش کار دارم این روزا…
پسر صابخونمون فرهاد
بوی جوجه که راه میافتاد
جوجهها رو به گربه ها میداد
من باهاش کار دارم این روزا…
اون که گفت این دو ساله سربازی
من میشینم به پات بی بازی
دختر اون زن بابام، نازی
من باهاش کار دارم این روزا…
پسر نَرهّغول همسایه
خواهرم، تهمتای بیپایه
پدرم این مریض بیمایه
من چقدر کار دارم این روزا…
یه نفر بود که هنوزم هست
یه مریض روانی بدمست (بددست)
که شبا شیشههامونو میشکست
من باهاش کار دارم این روزا…
اون که اسمش فقط برام پدره
اون که چند ساله میگه تو سفره
رفته گمرک برام موتور بخره
من باهاش کار دارم این روزا
روزبه بمانی
من باهاش کار دارم این روزا