چو سایه که انداخته ام بر سرت ای عشق
گنجشک گذشت از بغلم شانه بسر شد
دل بسته هر کس که شدم زخم زد و رفت
هر شاخه که از شانم افتاد تبر شد
من اوج گرفتم که غریبانه بیفتم
من مرتفع در پیه من سقوط سختی
من را چه کسی غیره خودم از نفس انداخت
در خاطره هر تبری رد درختی است
من عاشقه تو بودم و تو با نفر بعد
در سبزی آغوش خودم لانه گرفتی
جز تو به کسی ثانیه ای فک نکردم
جز دست من از دست همه دانه گرفتی
من عاشقه تو بودم و تو با نفر قبل
من عاشقه تو بودم و تو با نفر بعد
تا کی به هوای تو فقط برگ بریزم
من خستم از خاطره لطفا تبر بعد
چو سایه که انداخته ام بر سرت ای عشق
گنجشک گذشت از بغلم شانه بسر شد
دل بسته هر کس که شدم زخم زد و رفت
هر شاخه که از شانم افتاد تبر شد
رضا یزدانی
درخت