کجا میشود باز تورا دید
چشم من از تنهایی ترسید
نشانه ات را از که گیرم
مثل یک آینه دنبال نگاهت گشتم
یک قدم نیست که نباشد جای پایم درشهر
برگرد جانم بند آمده بی تو زبانم
برگرد که من تنها نمانم
غمگین ترین جای زمانم
برگرد جانم
نفس نمانده در تنم در این قفس
جهان من هوا دگر خفست
تو در دلم بمان مرا بس است
هر بار میان این مردم که حرف شد
هر کس که از این کوچه رد شد
حال مرا پرسید و بعد اسم تو را از من بلد شد
برگرد جانم بند آمده بی تو زبانم
برگرد که من تنها نمانم
غمگین ترین جای زمانم
برگرد جانم
رضا مصدق
برگرد جانم