ای دل خانه ات خراب این همه رویا تا کی
ای دل عمرت کوتاه غم در این دنیا تا کی
ای دل گفتمت بمان پس چه شد قرار ما
ما نداریم هیچ رازی
ای دل هرچه بود و هست با رفتنت شکست
تو در این عشق میبازی
طرح چشمان تو و جان تو و آن لب خندان تو
ایمان مرا برد ایمان مرا برد
یک بی خبر از راه رسید جان مرا برد
در کار خدا مانده ام آنقدر که تو ماهی دارم چه گناهی
دل پر زده باز به هوای تو خواهی نخواهی
چشمان تو منظومه و من حاکم احساس ای عاشق حساس
بد نیست بزنی تو به چشمم گاهی نگاهی
این دل پر از غرور و درد است
آنقدر شکسته یک پا مرد است
بازهم شروع فصل غم شد
تنهایی به خدا نامرد است
رضا بهرام
عشق و گناه