حس تدریج سرد و بارونی
آفتاب تنبل زمستونی
یا مثل آخرای مهمونی
مثل عصرای جمعه دلگیرم
مثل تنهایی و پیاده روی
توی دلداگی زیاده روی
مثل یه مشت قرص دوز قوی
وقتی نیستی یه گوشه میمیرم
رنگ چشمامو وقتی یادت رفت
با خودم گفتم اینجا آخرشه
مثل باغی که گُر گرفته و باد
بی قرار گلای پرپرشه
من بُریدم قبول کن سخته
زندگی با چشای روشن تو
همش احساس شک همش تردید
اضطراب یه روز رفتن تو
حتی شعرای من توو این روزا
مثل اصرارهای بیهودهن
غنچه هایی که از تو چیده شده
پسرایی که عاشقت بودن
حس تدریج سرد و بارونی
آفتاب تنبل زمستونی
یا مثل آخرای مهمونی
مثل عصرای جمعه دلگیرم
مثل تنهایی و پیاده روی
توی دلداگی زیاده روی
مثل یه مشت قرص دوز قوی
وقتی نیستی یه گوشه میمیرم
رنگ چشمامو وقتی یادت رفت
با خودم گفتم اینجا آخرشه
مثل باغی که گُر گرفته و باد
بی قرار گلای پرپرشه
من بُریدم قبول کن سخته
زندگی با چشای روشن تو
همش احساس شک همش تردید
اضطراب یه روز رفتن تو
حتی شعرای من توو این روزا
مثل اصرارهای بیهودهن
غنچه هایی که از تو چیده شده
پسرایی که عاشقت بودن