از اون لحظه ی شیرین که
نگاهم تو نگاهت افتاد
نفسهام نامنظم شد
غرورم زیر پات افتاد
از اون حالی که لبخندت
صبوری هامو کم می کرد
نفسهات پراز آتیش بود
تبت خاکسترم میکرد
دوست دارم . . .
خودت دیدی که توچشمات
نگاه من چه حالی شد
کنارت قلبم از حس
یه عمر تنهایی خالی شد
تاوقتی تو نگات حسی
پر از حرفای ناگفته است
شبام توحال آغوشت
پر از خوابای آشفته است
دوست دارم . . .