لب پرتگاهی ایستادم ببینم
کدوم عابر منو از دور میبینه
کدوم شهروند شتاب زده میاد و
پای درد و دلای من میشینه
لب پرتگاهی ایستادم میبینم
چقدر نزدیک و از همدیگه دوریم
چقدر اجبار داره زندگیمون
چقدر زیر فشار حرف زوریم
از این پرتگاه دور دارم میبینم
فقط میبینمو دلم میگیره
سقوط ، سقوط یعنی یه آدم نیست تو این شهر
ببینه یک نفر داره میمیره
میدونم
میدونم که شما هم بیگناهی
نمیشه زیر آوار خونه ای ساخت
نمیشه بین گرگا زندگی کرد و روزی گرگ نشد آهو رو نشناخت
لب پرتگاهی ایستادم میبینم
یه جیب خالی وجدان نمیفهمه
شبه دیر کرده بچه هاش گرسنه ان
عجیب نیست اگه میبینی بی رحمه
همش باید به خاطرم بیارم که دزدم بچه بود از دزد میترسید
مثل منو شمایی که میفهمیم
اونم ، اونم فرق بد و خوبو می فهمید