باز آمدی در خواب من
تا بشنوی از حال من
هر شب خیالت بی حساب
می بیندم در چشم خواب
من رفتم از آغوش تو
کاش گفته بودم از غمم
نه میرسد دستم به صبح
در چشم تو دورم گمم
حال مرا میبینی و با گریه خوابم میکنی
یادی نکردی از دلم هر شب عذابم میکنی
از تو خبر دارم که باز میخندد آن چشمان تو
دیدی که آتش پر کشید تا قلبم و پیمانِ تو
می رود از دست من ،هرچه دارم بعد تو
حق من اینها نبود عشق من لعنت به تو
رفتی و در چشم من اشک و خون پنهان نشد
قلب بی تابم شبی در دلت زندان نشد
حال مرا می بینی و با گریه خوابم میکنی
یادی نکردی از دلم هر شب عذابم میکنی
از تو خبر دارم که باز میخندد آن چشمان تو
دیدی که آتش پر کشید تا قلبم و پیمان تو
پوپک
چشم خواب