غم با دل دیوانه من خویش شدست
دل تنگی من بیش تر از پیش شدست
گفتم که به دیدنت کنم کم غم عشق
زان روز که دیدمت غمم بیش شدست
دیوانگیم بلند آوازه شد ست
دل تنگی من بیش ز اندازه شد ست
با یک غم کهنه روزگارم خوش بود
با عشق تو غم در دلم من تازه شد ست
از روز ازل غم با من زاده شد ست
این قرعه به نام دلم افتاده شد ست
هرگز نکنم از غم عشقت پرهیز
تا فرصت زندگی به من داده شد ست