دل به یاری سپردم کز او دیده نتوان گرفتن دمی
تازهروئی که در باغ دل رسته چون شاخه مریمی
آتشی که زد بر جانم آن پری خرمی بود و مستی
بوسهای که بگرفتم از لعل او زندگی بود و هستی
در نگاه چشم زیبای او در صدای گرم و گیرای او
خفته راز دلبریایی و افسونگری
خندههایش ز دل میبرد غم و میسراید
آتشین نغمه عشق و شادی
میدمد به تن جان تازه و میزداید
زنگ ناکامی و نامردی
میپرستم ز جانش که جان میکشد دامنم سوی او
دل ز مهرش نگیرم که دل آشنا گشته با خوی او
چون که باشد ز جان یارم بوستان و بهارم
کی پسندد در آزارم تا بود غمگسارم
جز به مهرش نبندم امید ز آنکه پیوند جان است
بوجودش مرا زندگی اندوه جاودان است
پرستو صابری
نغمه عشق