خزان بعد آغوشت به جانم چون شرر افتاد
نتابیدی به این شبها
تو با خود ماه را بردی
پژمردم من از پرواز بی هنگام تو مردم
نخوابیدی، نخوابیدم
در آغوش تو میمانم
بمیرم آشیانه سینه ات آتشگه درد است
چرا امشب نمیخوابی
چه بی تابی
چرا چشم از دو چشم بی فروغم بر نمیداری
نمیبینی که بی دستان تو دستان من سرد است
چرا دیگر به این شبها نمیتابی
شبانه سر در آغوشت ز سازم ناله ها خیزد
زبانم بعد تو لال است
لالایی نمیخواد ،لالایی نمیخواند
عزیزم ابرها رفتند
مهتاب ست و سازم در قفس امشب
چه بیتاب است خیال نازکم شب شد
خندیدی خوابیدی
خوابیدی
پس از تو خانه ویران شد ،زمستان شد
زمستان شد
لالایی
پرستو صابری
لالایی