تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد
تو با ناز به صد راز کنی اندر سرم صد قصه آغاز
من آن باز، من آن باز ، کنم من در هوایت بال و پر باز
بیا بار سفر بندیم ازین دشت
زمستون باز سوی این خونه برگشت
بیا تا قصه ها گویم برایت
که دوران جدایی دیر بگذشت