به رهی دیدم برگ خزان
افسرده ز بیداد زمان
کز شاخه جدا بود
چو ز گلشن رو کرده نهان
در رهگذرش باد خزان
چون پیک بلا بود
ای برگ ستم دیده ی پاییزی
آخر تو ز گلشن ز چه بگریزی
روزی تو در آغوش گلی بودی
دلداده و مدهوش گلی بودی
ای عاشق شیدا
دل داده ی رسوا
گویمت چرا فسرده ام
در گل نه صفایی
باشد نه وفایی
جز ستم ز می نبرده ام
تیر غمش در دل بنشاندم
در غم او من جان بفشاندم
تا شد نو گل گلشن و زیب چمن
رفت آن گل من از دست
با خار و خسی پیوست
من مانده ام و صد بار گران
وین پیکر بی جان
ای تازه گل گلشن
پژمرده شوی چون من
هر برگ تو افتد به رهی
افسرده و بی جان
رفت آن گل من از دست
با خار و خسی پیوست
من مانده ام و صد بار گران
وین پیکر بی جان
ای تازه گل گلشن
افسرده شوی چون من
هر برگ تو افتد به رهی
پژمرده و بی جان
پالت
برگ خزان