زیبا چرا با ناز و با افسون و لبخندی
به جانم آتش افکندی، مرا دیوانه کردی
رفتی مرا تنها به دست غم رها کردی
به جان من خطا کردی، مرا دیگر نخواهی
اشکی که ریزد ز دیده من
آهی که خیزد ز سینه من، رنگ تمنا ندارد
تو صبح روشن سپیدی بی تو دلم شوری و امیدی
دیگر به دنیا ندارد، دیگر به دنیا ندارد
تو صبح روشن سپیدی بی تو دلم شوری و امیدی
دیگر به دنیا ندارد، دیگر به دنیا ندارد
امید نعمتی
حرمان