پناه میبرم به خود...پناه میبرم به غم
به کوچههای بیعبور...به گریههای دم به دم
به خواب پناه میبرم...به قلبِ سوگوارِ خود
به سایهسوزِ بیکسی...به غربتِ تبارِ خود
از این هوس،از این قفس...از این شبِ شکنجهگر
به غم پناه میبرم...به این همیشه همسفر
به غم پناه میبرم...که کس پناهِ من نشد
که شعلهی نگاه تو...چراغِ راهِ من نشد
چراغِ راهِ من نشد...نگاهِ آشنای تو
پَرم شکست و پُر نشد...سکوتم از صدای تو