باز آ که چشم من به راه تو سیاه شد
باز آ... که بی تو هستیم دگر تباه شد
باز آ ببین گرفته غصه جانم
باز آ که طاقت جدایی تو را ندارم
به غمت خو کرده دلم
غصه جادو کرده دلم
چه شود گر برسی
باده ی نوشین بدهی ساغر من
چه شود گر بدهی
کام مرا ای بت مه پیکر من
بنشین تا با تو بگویم بی مه رویت
چون گذرانم روز و شبم را
از که بجویم شادی دل را
چون بنشانم تاب و تبم را
ای مه زیبا
به غمت خو کرده دلم
غصه جادو کرده دلم