ساده بگویم
نگاه زاده ی علاقه است
اگر دو چشم روشن عشق
به تو نگاه کند
دگر تو از آن خود نیستی
زمان می گذرد و زمانه نیز هم
کودک می شوی
جوان هستی و
جوانی نمی کنی
می گذری
پیر می شوی
می مانی
باز هم مثل همیشه
در پی گمشده ای هستی
که با تو هست و نیست
باز در پی آن علاقه ی پنهان
آن نگاه همیشه تازه هستی
باز آن دو چشم روشن عشق را
در غبار بی امان زمان
جستجو می کنی
غافل از اینکه او دیگر
تکه ای از تو شده
سایه ای خوش بر دل تو
گوشه گوشه ی این دل خراب
سرشار از عطر نگاه توست
عزیز دل
ساده بگویم
نگاه زاده ی علاقه است
اگر دو چشم روشن عشق
به تو نگاه کند
دگر تو از آن خود نیستی
زمان می گذرد و زمانه نیز هم
کودک می شوی
جوان هستی و
جوانی نمی کنی
می گذری
پیر می شوی
می مانی
باز هم مثل همیشه
در پی گمشده ای هستی
که با تو هست و نیست
باز در پی آن علاقه ی پنهان
آن نگاه همیشه تازه هستی
باز آن دو چشم روشن عشق را
در غبار بی امان زمان
جستجو می کنی
غافل از اینکه او دیگر
تکه ای از تو شده
سایه ای خوش بر دل تو
گوشه گوشه ی این دل خراب
سرشار از عطر نگاه توست
عزیز دل
ناصر عبداللهی
ساده بگویم