همه نقاشی شدیم با دستای تو مهربون
دو تا رو با هم کشیدی یکی رو بی همزبون
به یکی نونوایی دادی به یکی یه لقمه نون
به یکی صد تا نشونه یکی بی نام و نشون
به یکی قصر طلایی به یکی گوشهی غار
یکی دو تا چتر داره یکی مونده زیر بارون
بالای نقاشیتُ دادی به هر کی پول داره
ولی با این همه پول هیچکی محبت نداره
پایین نقاشیتم درسته پولی ندارن
اما چهرهی اونا عشقُ به یادم میاره
ای خدا کاری بکن از آدمای نقاشیت
یکی هم پیدا بشه بذر محبت بکاره
ناصر عبدللهی
حکمت