برگ پاييزم ز چشم باغبان افتادهام
خوار در جولانگه باد خزان افتادهام
اشک ابرم کاين چنين بر خاک ره غلتيدهام
واژگون بختم ز چشم آسمان افتادهام
روزگاری شمع بودم سوختم افروختم
غرق اشک خود کنون چون ريسمان افتادهام
شاخهای سر درهمم گر بر بلندی خفتهام
جفت خاک ره چون نقش سايبان افتادهام
مونا
پاییز