شهر خاموش من آن روح بهارانت کو
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو
میخزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو
کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیهه اسب و هیاهوی سوارانت کو
زیر سرنیزه تاتار چه حالی داری
دلِ پولادوش شیر شکارانت کو
سوت و کور است شب و میکدهها خاموشاند
نعره و عربده ی باده گسارانت کو
چهرهها درهم و دلها همه بیگانه ز هم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو
آسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای سحر این شب تارانت کو
روشنای سحر این شب تارانت کو
شهر خاموش من آن روح بهارانت کو
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو
میخزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو
مژگان شجریان
خموشانه