ما بی تفاوت زندگی کردیم،
این زندگی کردن خودش جنگه
ما کوه بودیم روبری هم،
خاطرامون از هم یه مشت سنگه
از اون همه احساس بین ما،
حسی به جز عادت نمیمونه
ما داغ بودیم و نفهمیدیم،
چیزی از این حالت نمیمونه
ما داغ بودیم و نفهمیدیم،
چیزی از این حالت نمیمونه
چیزی از این حالت نمیمونه
تو این اتاق تنگ و دلگیرم،
تا باقی عمرم یه جور سر شه
من از خودم فاصله میگیرم،
دیوار هی نزدیکتر میشه
میخندم و دردام و میشمارم،
تلخه ولی شاید دلم واشه
وقتی برای غصه هام جا نیست،
دیوار و هل میدم غمام جا شه
دیوار و هل میدم غمام جا شه