من جلد تو هستم بر بام تو هستم
تو شمس منی من خورشید پرستم
مغرب همه اندوه اندوه غروبت
ای قبله مشرق ثناگوی تو هستم
ای نای گلویت همچون نی داوود
حکم آنچه تو گویی من لال تو هستم
گنجشک گلویم شرحه ست چو منصور
بر دار تو هستم غربال تو هستم
بر دار تو هستم غربال تو هستم
حیران تو گردد آن کس که بدیدت
آن دم چو برفتی صد بار شهیدت
میسوزم و نالم چون آتش نمرود
باز آی گلستان بر داغ عبیدت
ای طاق ثریا طاقت بنمانده ست
ما را بستان از این ولوله بازار
ای از سر لطفش خوش در تو دمیده
هر دم که تو خواندیم انگار نه انگار
انگار نه انگار
ای سرمه کشیده روز و شب ما را
ای سر ببریده نشناخته ما را
پایان بده جانا این آمد و شد را
راحت کن و بِستان این خوف و رجا را
این خوف و رجا را
ای نای گلویت همچون نی داوود
حکم آنچه تو گویی من لال تو هستم
گنجشک گلویم شرحه است چو منصور
بر دار تو هستم غربال تو هستم
بر دار تو هستم غربال تو هستم
محسن چاوشی
طاق ثریا