روزای مرگ عشق آسون نمیگذره
از بس که لحظهها وارونه میگذره
یخ میکنه تنم از شدت تب و
سردرگم و خراب، سر میکشم شب رو
پر میشه ذهنم از صد جور احتمال
هی زنده میشم و میمیرم از خیال
یا دل سپردنه یا جون سپردنه
این زندگی چقدر شبیه مردنه
چی خواستی که نشد؟ چی خواستی که نبود؟
که نور چشم من تبدیل شد به دود
با سردی قلبم رو هی داغ میکنی
چیو به عشقمون سنجاق میکنی؟
کی رو به عشقمون سنجاق میکنی؟
روزای مرگ عشق آسون نمیگذره
از بس که لحظهها وارونه میگذره
یخ میکنه تنم از شدت تب و
سردرگم و خراب، سر میکشم شب رو
جاده همیشه هست، همپا همیشه نیست
امروز همیشه هست، فردا همیشه نیست
نه من نمیشکنم حتی به پای مرگ
با زندگی خوشم تا ناکجای مرگ
نه من نمیشکنم اینم یه تجربهست
یه حال خوب و بد، یه اتفاق و بس
همیشه حرفی هست اما نمیزنم
شاید زدم یه روز، حالا نمیزنم