من اندوه شکستن در غروب فصل پاییزم
همیشه نیمههای شب پر از باران یکریزم
بین اندازهی یک صید تن زخمی غم انگیزم
منم همگریهی دلتنگی ابر بهاریها
پر از احساس سوزش از تمام زخم کاریها
امید ناامید از آخرین چشم انتظاریها
ای ماجرای ناتمام من
زخم به دور از التیام من
تا میپری از روی بام من
دنیا نمیچرخد به کام من
ای دوستی بی دوام من
بدرودهای بی سلام من
ویرانی عشقت به نام من
قلبت چرا نبوده رام من
شبیه قطره های اشک خالص وقت شیدایی
صدای پای غم در کوچه ی رگبار تنهایی
منم در انتظارت گرچه میدانم نمیآیی
چنان بغض شکستم با دلی لبریز یکرنگی
غبار قاب عکسی مانده در مخروبهای جنگی
پرم از خاطرات عاشقی در شهر دلتنگی
ای ماجرای ناتمام من
زخم به دور از التیام من
تا میپری از روی بام من
دنیا نمیچرخد به کام من
ای دوستی بی دوام من
بدرودهای بی سلام من
ویرانی عشقت به نام من
قلبت چرا نبوده رام من
محمد زندوکیلی
ماجرا