توی یک شهر قدیمی
که پر از روح بهاره
یه خونه است که خیلی وقته
کسی توش پا نمی ذاره
در و دیواراش شکسته
لب ایوون خزه بسته
روی پیشانی آینه
گرد تنهایی نشسته
اطلسی ها شده پرپر
توی باغچه های خالی
مونده بی گل پای دیوار
گلدون خشک سفالی
یه روزی واسه همیشه
در اون خونه رو بستم
اومدم اینجا تو غربت
کنج تنهایی نشستم
دل من اما همون جاست
توی اون شهر قدیمی
کوچه های تنگ و خاکی
آدماش خوب و صمیمی