به شانه های نحیف من
چکانده زهر جدایی را
به جام عشق حریف من
رسیده یاد پر آشوبش
به کوچه های دل تنگم
شکسته شیشه ی صبرم را
به سنگ کینه گل سنگم
من از بهار چه می خواهم
به جز نسیم وفا داری
از این غرور چه می خواهم
کمی صبوری، خویشتندار
خیال می دهدم گریه
سکوت می دهدم ماتم
من از تو رانده شدم مثل
بهشت و مرثیه ی آدم
چه عادتی است که بعد از تو
همیشه کنج قفس باشم
برای زیستنم هربار
گدای یک دو نفس باشم
شکست می دهم این غم را
طلسم بسته ی بالم را
اگرچه بر سر من عشقت
خراب می کند عالم را
محمد معتمدی
گل سنگ