آمده ام خسته به مهمانی ات
از همه کَندم که همه فانی اند
تشنه خودم روی خودم آب بست
بر سرِ این سفره مرا آب هست
لب به غذایی نزدم قاضی ام
هرچه تو نانم بدهی راضی ام
قصه میانِ من و تو فرق داشت
با آن که برا ، خیرِالعمل شرط داشت
بنده ای خانه خرابم ، تو مرا دریابم
دیده بودم که تو پس می نزنی در خوابم
تکیه بر هر که زدم ، خالی و چون دیوار ریخت
تو ولی اما اگر
شاید نداری ، جنسِ تو دیوار نیست
معین زد
دریابم