رو کرد به ما بخت و فتادیم به بندش
مارا چه گنه بود خطا کرد کمندش
با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد
ای من به فدای دل دیوانه پسندش
نرگس ز چه بر سینه زد آن یار فسونکار
ترسم رسد از دیده ی بدخواه گزندش
شد آب دل از حسرت و از دیده برون شد
آمیخت به هم تا صف مژگان بلندش
در پرتو لبخند رخش وه چه فریباست
چون لاله که مهتاب بپیچد به پرندش
گر باد بیارامد و گر موج نخیزد
دل نیز شکیبد مخراشید به پندش
با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد
ای من به فدای دل دیوانه پسندش