یک دم بنشین با من دیوانه شو
با هر کسی جز من بیگانه شو
با دستانت می می پیمانه کن
امشب این خانه را میخانه کن
جان منی از آن منی
من مست توام، جانان منی
یارا با ما باش و جامی بزن
امشب بر طبل بدنامی بزن
ماهم باش و روشن کن خانه را
پر کن پر کن پر کن، پیمانه را
جان منی از آن منی
من مست توام، جانان منی
با تو باید عاشق بودن جز این مگر دارم خواهشی
مهربانی، جانی، مثل حال ناب آرامشی
آه از این دل بر میخیزد امان، امان
بی تو آتش می گیرد آسمان
تو زیبایی، تو نابی، افسانه ای
گاهی با مجنونت دیوانه ای
دل در دل ندارم بی تو
جانم بی قرارم
دلم، دینم، عشقم، یارم
بی تو پایان گیرد کارم
عاشقی را باید در چشمان تو دید و مستانه شد
ای که خوبی ماهی نابی عشق من از تو افسانه شد