گریه را به مستی بهانه کردم
شکوه ها ز دست زمانه کردم
آستین چو از چشم بر گرفتم
سیل خون به دامان روانه کردم
ناله ی دروغین اثر ندارد
شام ما چو از پی سحر ندارد
مرده بهتر زان کو هنر ندارد
گریه تا سحرگه من عاشقانه کردم
دلا خموشی چرا؟
چو خم نجوشی چرا؟
برون شد از پرده راز
خدا ، پرده راز
جانم ، پرده راز
چو پرده پوشی چرا؟
عزیزم ، چرا؟
طبیبم ، چرا؟
گریه را به مستی بهانه کردم
شکوه ها ز دست زمانه کردم
آستین چو از چشم بر گرفتم
سیل خون به دامان روانه کردم
دلا خموشی چرا؟
چو خم نجوشی چرا؟
برون شد از پرده راز
خدا ، پرده راز
جانم ، پرده راز
چو پرده پوشی چرا؟
عزیزم ، چرا؟
طبیبم ، چرا؟