به تک تک شقیقه ها یه پاره سنگ خورد و
یه باره دستمون به ضامن تفنگ خورد و
مرگ برد و ، دوباره عقل مرد و
تموم خاطراتمون گره به جنگ خورد و
طرح تخریبِ خونه های ما کلنگ خورد و
تا رسیدیدم مدرسه همیشه زنگ خورد و
مرگ برد و ، دوباره عقل مرد و
تموم خاطراتمون گره به جنگ خورد و
من نمیدونم چرا نمیتونم بفهمم اینو
چرا به ختم جنگ اینهمه درنگ خورد و
یه نسلِ دیگه رفت جنگ برنگشت
رفت و ، رفت و برنگشت
من آخرین شهید این قبلیه ام
قبیله ای که آب و نون ندارن
قبلیه ای که خیلی از شهیداش
حتی یه تیکه استخون ندارن
به من یک نفر بگه کجایِ کاریم
تقاصِ جنگو پایِ چی باید بذاریم؟
چرا هنوز زندگی نداریم؟
به من یک نفر بگه کجا رسیدیم
چجوری که زنده موندیم و شهیدیم
یه خوابِ خوش عمریه ندیدیم
من نمیدونم چرا نمیتونم بفهمم اینو
چرا به ختم جنگ اینهمه درنگ خورد و
یه نسلِ دیگه رفت جنگ برنگشت
رفت و ، رفت و برنگشت