با توام راه شناس شب مه آلودم
او که می رفت سفر گم بشود من بودم
وای بر او که قمارش طلبت جانش را
بشنود ساده خریدند رفیقانش را
وای بر آتش حقی که به دارش بِکشن
آشنایان سنگ بر کف انتظارش بِکشن
با توام وارث تنهایی و آوارگی ام
شاهدت می گیرم بر همه ی زندگی ام
وای بر اوج عقابی که به یک سنگ گسیخت
لاک پشتی که از این جنگل سوزان نگریخت
وای بر او که شود قاتل بیچاره ی خود
بشنود وصله ی تهمت زِ جگر پاره ی خود
با توام راوی گنجنشک دله کوچک من
ماه تسخیر شده حفره بره پیچک من
وای بر ما که در این دوره تسلسل در دین
بت رو بشکست به دور تبری می گردیم
شکوه از زخم تبر شیوه ی اجدادی ماست
غم آزادگی ما همه ی شادی ماست
با توام دُرنای خندیده به فرصت های کوچ
بی هراسه خیره سر رفته به خواهش های پوچ
وای بر اوج عقابی که به یک سنگ گسیخت
لاک پشتی که از این جنگل سوزان نگریخت
وای بر او که شود قاتل بیچاره ی خود
بشنود وصله ی تهمت ز جگر پاره ی خود
مهدی یراحی
لاکپشت