در این سینه غمی دارم غمی از جنس تنهایی
نیاز من تویی اما تو عشقم را نمی خواهی
گذشتم از تمام عمر برای بودن با تو
بدون تو که می میرم تویی دریا منم ماهی
کسی جز تو نمی داند چرا این گونه تنهایم
به یاد خاطرات تو من و باران و غمهایم
کسی که خواب چشمانش همیشه خیس و بارانیست
کسی که دل به تو بسته منی که یار شب هایم
خدای من نمی دانم چرا این گونه می خواهی
خدای من تو می دانی چرا دردم نمی کاهی
تمنای دلم بود و دل نامهربانی داشت
تو آگاهی به این غم ها ولی گویا نمی خواهی