منتظرم تا این صدا
دوباره باز خوارم کنه
منتظرم تا 4 صبح
زنگِ تو بیدارم کنه
قهوه ی داغِ بی کسی
سرد شده رو میزِ من
یه فالِ خوب برام بساز
گم شده ی عزیزِ من
کاشکی یه بار مهلت بدی
باز توو چشام نگام کنی
بهم بگی ای لعنتی
دوسِت ندارم ، دوسِت ندارم
عقربه های ساعتم
سرگیجه دارن سرِ صبح
منتظر دوازده و
یه ربع به نه و یا سه و ربع
کاشکی فقط یه لحظه باز
باز بازم تو رو داشته باشم
توو صورتت نگاه کنم
یه جمله مونده توو دلم
فقط یه بار مهلت بده
صاف توو چشات نگاه کنم
بهت بگم ای لعنتی
دوسِت ندارم ، دوسِت ندارم
مازیار فلاحی
4 صبح