من زنده م اما زندگی این نیست
اینکه سرازیر از زمان باشی
مثل ی جسم سست و بی حرکت
بین زمین و آسمان باشی
حسی شبیه قطره ی بارون
وقتی سقوطش اختیاری نیست
یا ترس از زخم زبونایی
که میکشه بااینکه کاری نیست
من توو مسیری رو به پایینم
چون اتفاقی ام که افتاده
مرگ پرنده تو دل ابرا
از سرنوشت من خبر داده
بی تابیامو جشن میگیرم
رو کنج تابایی که خوابیدن
آخر ی شب آروم جدا میشم
از رو طنابایی که پوسیدن
متین مهراز
سقوط